دلم گرفته...
آدمی تا زنده است باید به فریادش رسید...
ور نه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود...!!!
دلم گرفته ، از همه چی...
از هر چیزی که خدا خواسته و نخواسته...
از تموم اتفاق ها...
به خدا خستم ، چرا هیچ کس نمی فهمه ؟!!! نمی دونم !!!
کاش میگذاشتن برم جنوب...
کاش می فهمیدن چقدر نیاز دارم به تنهایی ، به آرامش ، به یک خلوت که فقط من باشم و خدام...
کاش می فهمیدن بغض داره خفه ام می کنه ولی حتی نمیذارم اشکم بریزه...
ای کاش روزگار فقط یک کم ، فقط یک کم باهامون مهربون تر بود...
اه...!!!
بسه...
حتی از شکایت کردن هم خسته شدم...
خدا...!!!
کجایی ؟
باور کن ما هم بنده توییم...
نظرات شما عزیزان: